نتیجه

روز چهارشنبه میرم اصفهان پارسا کوچولو هم میاد احتمالا یه هفته بمونم بهنام که مرخصی نداره اون برمیگرده

از ماه پیش که مامانم اومد خونمون یه عالمه عکس و فیلم از پارسا برام اوورده هر روز با این فیلما خودم رو مشغول میکنم با دبدن خنده های پارسا ،ذوق کردنای مامان بزرگم و تمام اشتیاق مامانم برای فیلم گرفتن یه حال خاصی بهم دست میده

درسته که پارسا نتیجه مامان بزرگم میشه ولی یه جورایی هم نتیجه مامانمه نتیجه اینهمه سال تنهایی بار زندگی رو به دوش کشیدن اینهمه سال زحمت بزرگ کردن ما رو کشید تا به سرانجام برسیم به مقصدی خوب و حالا میشه تو نگاه مامانم به پارسا فهمید خستگی اینهمه سال تنهایی از تنش دراومده

این قافله عمر عجب میگذرد ....

سه سال پیش همچین روزی ۱۲ تیر پدربزرگم بعد از دو سال دست و پنجه نرم  کردن با بیماری سرطان از دنیا رفت و من برای بار دوم یتیم شدم هنوز  با غم از دست دادنش کنار نیومده بودم که دو سال بعد یعنی پارسال عموی عزیزم به علت یه تصادف ناگهانی جا در جا این دنیا رو بدرود گفت و همه رو عزادار کرد ۱۲ تیر پارسال هفتمین روز رفتنش بود

و امسال دقیقا در ۱۲ تیر یه دختر کوچولو پا به این دنیا گذاشت دختر کوچولویی که پدر بزرگش پارسال رفت

دختر عموم دوست خوب و همبازی بچگیهای من بود تمام خاطرات خوشم از شهرکوچیکمون همراه با مهساست ماهها بعد از رفتنمون از خونسار دلتنگش بودم و حالا اون مامان شده از صمیم قلب خوشحالم

سر از کار این اشکام در نیووردم موقع ناراحتی سرازیر میشن موقع شادی هم همینطور


تازه یه کم بهتر شدم

این هفته اصلا حالم خوب نبود یکشنبه اون هفته رفتم تهران پیش دختر خاله بهنام و دندون عقلم رو کشیدم موقع کشیدن خوب بود و مشکل خاصی نداشتم ولی دردی که بعدش کشیدم واویلا بود هنوزم گوشم تیر میکشه


رفته بودم حمام یه مشت آب ریختم به آینه نگو حالا چی شده آب رفته توی زنگ آخه خونه های دو وجبی حمومش زنگ میخواد چه کار؟اتصالی کرده بهنامم سر راه بود برق رو قطع کرد و رفت حالا راهرویی که پریز کولر توشه دو تا اتاق خواب و حمام برق ندارند هال و پذیرایی آشپزخونه و دستشویی برق دارن :)


این روزا دارم کتاب دخترم فرح رو میخونم جزو ۴ تا کتابیه که الی برای تولدم فرستاده 


یه جیرجیرک اومده تو راهرو پشت در ورودی داره هنر نمایی میکنه یادم نمیاد چند وقته صداش رو نشنیده بودم

مهمون دارم یه مهمون عزیز

مهمون دارم .مامانم امروز صبح اومد.خودش تنها .یه ۲۰ روزی میشه خونه الی هستن مامانی نمیتونست بیاد مامانم تنها اومده پس فردا هم میره چون دوشنبه ها الی تهرانه باید پارسا کوچولو رو نگه داره کلی الی برام ازش فیلم گرفته فرستاده خیلی ناز شده ولی جلوی بهنام نمیشه ازش تعریف کنم عجیب به بچه ۷ماهه حسودی میکنه:)

مامانم از مسجد که برگشت یه کیک بزرگ خریده بود با فشفشه و شمع .۲تیر تولدمه ولی دلیل اومدنش همینه .تا یاد دارم روز تولدمون حتی اگه خودمون ۴ نفر هم بودیم برامون جشن گرفت و با عکس شادیهامون رو ثبت کرد

امیدوارم همیشه همیشه سالم باشه و شاد

هرچند هیچوقت نمیتونم محبتهاش رو جبران کنم

شب آرزوها

امشب شب آرزوهاست اولین پنجشنبه شب از ماه رجب.پارسال این موقع دلم خیلی خیلی گرفته بود دقیقا یادمه چه حال بدی داشتم خدایا ازت ممنونم که هیچکدوم از آرزوهای اونشبم رو برآورده نکردی اگر نه معلوم نیست کجا بودم و روزی چند بار میژفتم خودم کردم که لعنت بر خودم باد

خدا رحمت کنه عمو احمدم رو پارسال فردای همچین شبی برای همیشه از پیش ما رفت

هفته آینده سوم تیر سالگردشه ولی متاسفانه من نمیتونم برم

به جرات میتونم بگم توی این یک سال روزی نبود که به یادش نباشم و براش گریه نکنم

اینجا وقتی احساس غربت میکنم بیشتر به یادشم اگه بود با تلفناش و سراغ گرفتناش کمتر احساس تنهایی میکردم

روحش شاد و قرین رحمت