این ۲ روز تعطیلی

دیروز صبح به مامان و بابای بهنام با اس ام اس عید رو تبریک گفتم و اونا هم جواب دادن دم ظهر با خودم گفتم زشته حالا حتما از نماز برگشتن بذار زنگ بزنم ولی هیچکی گوشی رو برنداشت زنگ زدم خونه داییم که عید رو به اونم تبریک بگم خانمش که خاله بهنام میشه گوشی رو برداشت و گفت دارن میرن شمال اونجا بود که فهمیدم خونواده بهنام با اون یکی خالش رفتن شمال تو یه لحظه خیلی ناراحت شدم خیلی از اینکه چرا به ما نگفتن بریم ویلا که از خودشون بود بهنامم که از سر کار اومد بهش گفتم یه کم ناراحت شد ولی گفت دل و قلب مامانم خیلی مهربونه چون میدونسته نمیتونیم بریم نگفته که تو ناراحت نشی  

خودمم به این نتیجه رسیده بودم آخه خاله حتی همون پارک پرواز دو خونشون یا بازارم که با خواهراشو دختراشون میرن به من نمیگه که اینجا تنها و غریبم دلم نسوزه  

امروز صبح خاله زنگ زد اینقدر حالش بد بود مثل سرما خوردگی و آنفولانزا گفت از وقتی اومدم همینطوریم و تو اتاق خوابیدم 

چیه چرا اینجوری نگام میکیند به خدا من هیچ ناله و نفرینی نکردم 

 

یه مثلث حاوی اهدافمان میباشد برای کسب انرژی و اعتماد به نفس و رئوی آن عبارتند از  

رعایت رژیم غذایی 

پیاده روی روزانه  

تمرین رانندگی

نظرات 1 + ارسال نظر
محبوب یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:56 ب.ظ

نفرین نکردی اما دلتون شکسته
دعا کن تا زود خوب بشه

به به چه اهداف خوبی

بیچاره ها همش هوا بارونی بوده موقع برگشت هم ۷ساعتی تو راه بودن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد