مهمون دارم یه مهمون عزیز

مهمون دارم .مامانم امروز صبح اومد.خودش تنها .یه ۲۰ روزی میشه خونه الی هستن مامانی نمیتونست بیاد مامانم تنها اومده پس فردا هم میره چون دوشنبه ها الی تهرانه باید پارسا کوچولو رو نگه داره کلی الی برام ازش فیلم گرفته فرستاده خیلی ناز شده ولی جلوی بهنام نمیشه ازش تعریف کنم عجیب به بچه ۷ماهه حسودی میکنه:)

مامانم از مسجد که برگشت یه کیک بزرگ خریده بود با فشفشه و شمع .۲تیر تولدمه ولی دلیل اومدنش همینه .تا یاد دارم روز تولدمون حتی اگه خودمون ۴ نفر هم بودیم برامون جشن گرفت و با عکس شادیهامون رو ثبت کرد

امیدوارم همیشه همیشه سالم باشه و شاد

هرچند هیچوقت نمیتونم محبتهاش رو جبران کنم

شب آرزوها

امشب شب آرزوهاست اولین پنجشنبه شب از ماه رجب.پارسال این موقع دلم خیلی خیلی گرفته بود دقیقا یادمه چه حال بدی داشتم خدایا ازت ممنونم که هیچکدوم از آرزوهای اونشبم رو برآورده نکردی اگر نه معلوم نیست کجا بودم و روزی چند بار میژفتم خودم کردم که لعنت بر خودم باد

خدا رحمت کنه عمو احمدم رو پارسال فردای همچین شبی برای همیشه از پیش ما رفت

هفته آینده سوم تیر سالگردشه ولی متاسفانه من نمیتونم برم

به جرات میتونم بگم توی این یک سال روزی نبود که به یادش نباشم و براش گریه نکنم

اینجا وقتی احساس غربت میکنم بیشتر به یادشم اگه بود با تلفناش و سراغ گرفتناش کمتر احساس تنهایی میکردم

روحش شاد و قرین رحمت

خیلی خوشحالم

بالاخره بعد از سه ماه فیلم و عکسای عروسی آماده شد

چه عکسایی شده خیلی خیلی قشنگ.تا حالا صد دفعه دیدمشون

فیلممون هم خیلی خیلی قشنگه

خیلی خوشحالم همه چیز هرچند سریع اتفاق افتاد و از خواستگاری تا عروسی ۵ماه و نیم طول کشید ولی همه چیز خیلی خوب برگزار شد . و مهمتر از همه احساس خوبیه که دارم وقتی با تمام وجود احساس خوشبختی کنی دیگه جایی برای گوش دادن و متلکهای فامیل نیست

شنیده بودم حرص لقمه تا چهل ساله ولی ندیده بودم این روزا رفتار خیلیها که دوست داشتن دخترشون زن بهنام باشه خیلی براشون غیر قابل کنترل شده

ولی مهم نیست مهم اینه که من خوشبختم یه خوشبخت واقعی

لعنت به هر چی مردم آزاره

من واقعا نمیدونم چرا بعضی ها اینقدر بی ملاحظه هستن 

خونه ما یه خونه 3طبقه است که هر طبقه 3 واحد و ما طبقه اول تو خونه خریدن اینقدر بهنام این شهر رو زیرو رو کرده بود که همه معاملات ملکی ها میشناختنش خداییشم خونه خوبی خریدیم تو یه خیابون کلاس بالا (البته نسبت به اینجاها وگرنه همچین خبری هم نیست )و همه ذوقمون از این بود که با اینکه طبقه اول هستیم روی یه پیلوتیم و پارکینگ زیر دو واحد دیگست و هیچ سر و صدایی نیست ولی امان و امان از این همسایه پیلوت نشین

هرشب ساعت 2 میان خونه با سر و صدا ماشین میارن تو داد و فریاد که کلید رو بده و کلید رو بگیر منم حرص میخورم آخه بابا چقدر میرید مهمونی هر شب هر شب؟اونوقت من اینجا تنها...ولش کن بابا

خلاصه وقتی رفتن تو تازه یادشون میفته برا دختر کوچولوی 2 سالشون نازنین خانم اسفند دود کنند و بعد تلویزون روشن و با صدای بلند به این نتیجه رسیدم که مرد خونه مشکل شنوایی داره چون تو حرف زدنشم داد میزنه و صدای موبایلش که برای بیدارشدنه یا همون زنگش اینقدر بلنده که ما باهاش بیدارمیشیم این مدت حسابی کلافه شده بودم بهنام اینقدر خستس که تا میخوابه دیگه کر و کور میشه صبح که براش تعریف میکنی میگه نه اصلا

حالا به همه این صداها صدای نازنین خانمم اضافه کنید که گریه میکنه و نمیخوابه

تازه با گرم شدن هوا کولر گازیشونم رو به راه کردن و دستگاه اصلیش تو حیاطه چنان صدایی داره که اصلا باور نمیکنید نمیدونم باید چه کارکنیم میدونم از اون آدمایی هستن که ظرفیت تذکرشنیدن رو ندارند 

از اون طرف این آقا یه برادر هم تو مجتمع ما داره طبقه سوم که تا هرکس میره پشت بوم ایشونم ظاهر میشن هر دفعه هم یه چیز رو تکرار میکنه یه کولر صدا میده اومدم ببینم مال کیه نمیزاره شب بخوابیم دیده بود شیلنگ کولر مانشتی داره بدون اینکه بگه شیر فلکه رو بسته بود شانس اووردیم کولر نسوخته بود ولی بهنام از خجالت این یکی درومده بود

هنوز نفهمیدم

هنوز نفهمیدم علت این میل زیاد برای سفر به خارج و دیدن کشورای دیگه چیه؟هنوز نمیدونم چرا تو هر وبلاگی که نویسندش خارج از ایران اینقدر میگردم تا با نوشته هاش خودمو اونجا فرض کنم

وقتی فهمیدم همشهریه فقط به خوندن اکتفا نکردم تمایل دوستیم رو بهش گفتم و خیلی قشنگ و دوست داشتنی پذیرفت

بهش فقط اسممو گفتم و سال تولدم و اینکه پدرم دبیر بوده و سال 61 فوت کرده و مادرم دبیر بوده

ولی اون فامیلم رو گفت وقتی نوشته هاش رو خوندم فقط گریه کردم

پدر من چی بوده که بعد از 28 سال از رفتنش یه نفر که خودش سالها از ایران دوره شناختش و فامیلش رو گفت