این قافله عمر عجب میگذرد ....

سه سال پیش همچین روزی ۱۲ تیر پدربزرگم بعد از دو سال دست و پنجه نرم  کردن با بیماری سرطان از دنیا رفت و من برای بار دوم یتیم شدم هنوز  با غم از دست دادنش کنار نیومده بودم که دو سال بعد یعنی پارسال عموی عزیزم به علت یه تصادف ناگهانی جا در جا این دنیا رو بدرود گفت و همه رو عزادار کرد ۱۲ تیر پارسال هفتمین روز رفتنش بود

و امسال دقیقا در ۱۲ تیر یه دختر کوچولو پا به این دنیا گذاشت دختر کوچولویی که پدر بزرگش پارسال رفت

دختر عموم دوست خوب و همبازی بچگیهای من بود تمام خاطرات خوشم از شهرکوچیکمون همراه با مهساست ماهها بعد از رفتنمون از خونسار دلتنگش بودم و حالا اون مامان شده از صمیم قلب خوشحالم

سر از کار این اشکام در نیووردم موقع ناراحتی سرازیر میشن موقع شادی هم همینطور


نظرات 2 + ارسال نظر
دایی جان سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ

به قوله خودمون: به شتیره می گذرد...

م. یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ب.ظ

روح رفتگان شاد
قدم کوچولوترین نتیجه مبارک :)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد