خیلی خوشحالم

بالاخره بعد از سه ماه فیلم و عکسای عروسی آماده شد

چه عکسایی شده خیلی خیلی قشنگ.تا حالا صد دفعه دیدمشون

فیلممون هم خیلی خیلی قشنگه

خیلی خوشحالم همه چیز هرچند سریع اتفاق افتاد و از خواستگاری تا عروسی ۵ماه و نیم طول کشید ولی همه چیز خیلی خوب برگزار شد . و مهمتر از همه احساس خوبیه که دارم وقتی با تمام وجود احساس خوشبختی کنی دیگه جایی برای گوش دادن و متلکهای فامیل نیست

شنیده بودم حرص لقمه تا چهل ساله ولی ندیده بودم این روزا رفتار خیلیها که دوست داشتن دخترشون زن بهنام باشه خیلی براشون غیر قابل کنترل شده

ولی مهم نیست مهم اینه که من خوشبختم یه خوشبخت واقعی

لعنت به هر چی مردم آزاره

من واقعا نمیدونم چرا بعضی ها اینقدر بی ملاحظه هستن 

خونه ما یه خونه 3طبقه است که هر طبقه 3 واحد و ما طبقه اول تو خونه خریدن اینقدر بهنام این شهر رو زیرو رو کرده بود که همه معاملات ملکی ها میشناختنش خداییشم خونه خوبی خریدیم تو یه خیابون کلاس بالا (البته نسبت به اینجاها وگرنه همچین خبری هم نیست )و همه ذوقمون از این بود که با اینکه طبقه اول هستیم روی یه پیلوتیم و پارکینگ زیر دو واحد دیگست و هیچ سر و صدایی نیست ولی امان و امان از این همسایه پیلوت نشین

هرشب ساعت 2 میان خونه با سر و صدا ماشین میارن تو داد و فریاد که کلید رو بده و کلید رو بگیر منم حرص میخورم آخه بابا چقدر میرید مهمونی هر شب هر شب؟اونوقت من اینجا تنها...ولش کن بابا

خلاصه وقتی رفتن تو تازه یادشون میفته برا دختر کوچولوی 2 سالشون نازنین خانم اسفند دود کنند و بعد تلویزون روشن و با صدای بلند به این نتیجه رسیدم که مرد خونه مشکل شنوایی داره چون تو حرف زدنشم داد میزنه و صدای موبایلش که برای بیدارشدنه یا همون زنگش اینقدر بلنده که ما باهاش بیدارمیشیم این مدت حسابی کلافه شده بودم بهنام اینقدر خستس که تا میخوابه دیگه کر و کور میشه صبح که براش تعریف میکنی میگه نه اصلا

حالا به همه این صداها صدای نازنین خانمم اضافه کنید که گریه میکنه و نمیخوابه

تازه با گرم شدن هوا کولر گازیشونم رو به راه کردن و دستگاه اصلیش تو حیاطه چنان صدایی داره که اصلا باور نمیکنید نمیدونم باید چه کارکنیم میدونم از اون آدمایی هستن که ظرفیت تذکرشنیدن رو ندارند 

از اون طرف این آقا یه برادر هم تو مجتمع ما داره طبقه سوم که تا هرکس میره پشت بوم ایشونم ظاهر میشن هر دفعه هم یه چیز رو تکرار میکنه یه کولر صدا میده اومدم ببینم مال کیه نمیزاره شب بخوابیم دیده بود شیلنگ کولر مانشتی داره بدون اینکه بگه شیر فلکه رو بسته بود شانس اووردیم کولر نسوخته بود ولی بهنام از خجالت این یکی درومده بود

هنوز نفهمیدم

هنوز نفهمیدم علت این میل زیاد برای سفر به خارج و دیدن کشورای دیگه چیه؟هنوز نمیدونم چرا تو هر وبلاگی که نویسندش خارج از ایران اینقدر میگردم تا با نوشته هاش خودمو اونجا فرض کنم

وقتی فهمیدم همشهریه فقط به خوندن اکتفا نکردم تمایل دوستیم رو بهش گفتم و خیلی قشنگ و دوست داشتنی پذیرفت

بهش فقط اسممو گفتم و سال تولدم و اینکه پدرم دبیر بوده و سال 61 فوت کرده و مادرم دبیر بوده

ولی اون فامیلم رو گفت وقتی نوشته هاش رو خوندم فقط گریه کردم

پدر من چی بوده که بعد از 28 سال از رفتنش یه نفر که خودش سالها از ایران دوره شناختش و فامیلش رو گفت


حس پرواز دارم

همین الان از مسجد برگشتم حالم خیلی بهتر از عصر شده البته بعد از نوشتن عصر یادم افتاد ای دل غافل اون زمونا یه آهنگی هم گوش میدادم انگار.خلاصه از آهنگ مهستی شروع کردم ولی دیگه اطش خوشم نیومد یادآور یه سری خاطره بود که به زور فراموشش کرده بودم خلاصه رفتیم تو کار سی دی های عروسیمونو حالا...بیا....قر قر قر تا تونستم حرکات موزون و ........خلاصه اینقدر سبک شدم که نگو تازه یادم اومد رقص به مدت یه ساعت اونم هرروز شاید بتونه یه کمی از این چربیهای اضافه آب کنه چربیهایی که میدونم علت همه افسردگیم هستن

خلاصه بعد رفتم مسجد اول یه خان پیری کنارم اومد نشست اول از همه یه گوشی شیک گذاشت کنارش بعد هرچی پول تو کیفش بود شمرد گذاشت تو یه کیف کوچیک گذاشت کنار کتاب دعاهایی که چیده بود بعد....دیگه بعدی ندیدم چون از عروس خانم خواستن بره صف اول رو تکمیل کنه

کنارم یه خانمی بود که منو یاد عمه شهینم انداخت کلی باهام حرف زد و وقتی فهمید اینجا غریبم قشنگ فهمیدم دلش برام سوخت بعد از نماز و قران همه نشستن چای بخورن به من گفت بمون ولی من اومدم خونه قشنگ میتونم صحنه بعد ار اومدنم رو تصور کنم

همه پیرزنا ریختن سرش تا هرچی اطلاعات در مورد من داشته بهشون بده اگه آقای ب. بفهمه !!!!!

حاجیه خانم به مسجد میرود

یه چند روزی میشه برای نماز مغرب و عشا میرم حسینیه کنارخونمون خیلی نزدیکه اگه از در پارکینگه یه واحد دیگه برم تقریبا دو قدمه .خیلی آنچنانی نیست ولی برای دل تنها و گرفته ی من مرهم خوبیه

جانماز ترمه نو .مقنعه سفید تور دوزی.چادر سفید با گلای آبی تمام و کمال نشوندهنده عروس بودن بنده است بین اونهمه پیرزن:)

اونهمه چراغ روشن اون باد خنک کولرگازی بوی عطر و گلاب منو میبره به مشهد .یه حال خاصی بهم میده خیلی آروم میشم ولی فقط دو روز میرم روزایی که آقای ب.عصر کاره نمیدونم شاید روزایی که خونست برم ناراحت بشه

برام جالبه بعضیها فکرمیکنن فقط همون موقع وقت نماز مستحبی خوندنه تا نماز شروع بشه و بین دوتا نماز مثل یه مرغ که نوک میزنه به زمین تند تند نماز میخونن تا به بقیه برسن یا یه عالمه دعا و برگه چاپی دارن که همون موقع همش رو میخوان بخونن واقعا هیچ زما ن دیگه ای برای دعا کردن و خدارو صدا زدن نیست؟

همیشه از خدا میخواستم کنارخونمون یه مسجد باشه حالا که به آرزوم رسیدم خیلی خوشحالم از الان ذوق شبهای قدر رو میکنم


در کل این روزا خیلی دلم گرفته برای سال عموم هم نمیتونم برم یه جورایی از سر کار نرفتن خسته شدم یه جورایی گیج و سر در گمم