عروس خاله شدن بنده

امشب آقای ب.شب کاره و من تنهام

داشتم فیلم عروسی دختر خاله محترم رو میدیدم که از ترس اینکه حرف درنیارن حسادت میکنم چقدر توی اون عروسی رقصیدم طوری که فرداش اصلا نمیتونستم راه برم

ساده ترین لباسم رو پوشیده بودم با یه آرایش ساده همه خانواده آقای ب. اومده بودن الا خودش حالا نگو تو خونشون رای گیری شده بود و همه به من رای مثبت داده بودن و من زیر نظر ۳ برادر شوهر و مادر و پدر آقای ب.بودم و بیخیال و بیخبر از همه جا پذیرایی میکردم

توی سالن فقط متوجه سرخ و سفید شدن مامان آقای ب. میشدم آخه خیلی خجالتیه ولی اصلا امکان اینون نمیدادم که شخص موردنظر من باشم چون من توی یه دنیای دیگه بودم حتی تو انگشت حلقه هم انگشتر کرده بود م خلاصه ما هم اون وسط هی قر میریخیتیم ونگو بیشتر از مادر شوهرمان دل میبردیم تا اینکه الی منو به گوشه ای کشید و گفت خاله تو رو خواستگاری کرد و ما هم بلافاصله گفیتم بگو نه ولی بعدا ...........این داستان ادامه ندارد چون دلم نمیخواد تعریفش کنم همینقدرش خوشم اومد بگم که تو فیلم دیدم و خاطره اش زنده شد


آش شله قلمکار

روز پنجشنبه رفتیم کاشان دیدن جری موشه .اینقدر با مزه شده که نگو دیگه حسابی مامانشو میشناسه و همش نق میزنه باید بغلش کنه شروع کرده به سوپ خوردن تمام دست و بالشو میکنه تو پیاله حتی مژه هاشم سوپی میشه اصلا تپل نمیشه فقط قد میکشه

روزجمعه رفتیم اصفهان سر راه رفتیم ابیانه خیلی قشنگ بود خونه های قرمز اصلا همه حاکش قرمز بود خالی از سکنه فقط زن و مردای پیر اینقدر پیر که احساس میکردی رفتی دوره ماموت ها همشونم زشت و وحشتناک نمیدونم چرا .ولی در کل هوای خنک آسمون آبی و کوچه پس کوچه هاش درای کلون دار منو برد به یاد شهر کوچیکمون و کلی دوباره دلتنگ شدم

عصر رسیدیم اصفهان هیچوقت خونمون رو اینقدر قشنگ ندیده بودم هیچوقت اینقدر دقت نکرده بودم عید خیلی زود گذشت و توی شلوغی با خودم خیلی فکر کردم شب اول اصلا خوابم نبرد مخصوصا ماه کامل بود و یاد اون شبا افتادم که با الی تو اتاق کنار هم میخوابیدیم و تا صبح یه ریز حرف میزدیم یا وقتی دختر عمه هام میومدن خونمون خیلی فکر کردم که چطور اینقدر راحت از اینجا دل کندم

مامانم کلی پذیرایی میکرد و هیچی کم نمیزاشت همین بیشتر اذیتم میکرد دیگه حکم مهمون داشتم مامان بزرگم طوری از دلتنگیهاش برام میگفت که هرکی نمیدونست فکر میکرد من مردم میگفت دلم نمیاد نگاه عکست کنم به زور عادت کردم روی تختت بخوابم خلاصه مامانمم که هرچی تعریف میکرد اشکش سرازیر میشد تازه فهمیدم چه روزای خوبی رو رها کردم

اونم با چه عجله ای

یه سر رفتم اصفهان ولی اصلا حوصله شرکت رفتن و دیدن بچه ها رو نداشتم دوشنبه صبح زود هم اومدیم اینجا از اون روز هم همش خوابیدم اصلا حس بلند شدن ندارم همه استخونامم درد میکنه نمیدونم چم شده

زنگ زدم به فیلمبردا ر میگه هنوز فیلمتون آماده نیست من نمیدونم میخواد چه کار کنه دلم آب شد دیگه

یکی از دختر کوچولوها تعطیل شد ولی یکی دیگه هفته آینده سال تحصیلی بدی داشتن از یه شهر کوچیک بیای یه شهر خیلی بزرگ بدون اینکه اسباب اوورده باشی هرروز خونه یکی تا بعد از ۲ ماه بعد بخاطر یه اتفاق صاحبخونه بگه باید پاشید بعد تو گیر و دار جابجایی پدرشون یه عمل خیلی سختی داشت تمام این یه سال من دل نگرانشون بودم کاش قبول بشن چقدر از تعطیلی خوشحال میشن تو خونه ای که هیچیش سرجاش نیست رو زمان و قانون کارکردن و مدرسه رفتن خیلی سخته



گفتم فیلم پاتختی رو بی اجازه دوربینتو یه جا قایم کردی گرفتی به کنار نشون شوهر دخترخاله که ازش جدا نمیشه هیچوقت نده راضی نیستم خانم مهندس ۲۱ ساله پشت فرمون نشین انگار که کی شده و کی هست چند تا اس ام اس آبدار برام فرستاد بعدم به دختر خاله نمیدونم چی گفته که اونم کم لطفی نکرد و نامه ۲ سال پیششو تکمیل کرد

اومده بود دیدن مامانم سلام کردم و باهاش دست دادم  همونطور که نشسته بود سلام وینگی کرد و دستم تو هوا موند

یه سفر کوتاه

فردا بعد از دقیقا دوماه میریم اصفهان البته اول یه سر میریم کاشان دلم برای موش کوچولو یه ذره شده وقتی با الی تلفنی صحبت مبکنم دبگه پارسا هم به مخاطبینم اضافه شده باش که حرف میزنم صبر میکنه تا ساکت که شدم به زبون خودش برام حرف میزنه مخصوصا روزی که براش .واکسن زده  بودن اینقدر بامزه با ناله اده بودی میگفت که نگو براش باآقای ب.دو هفته پیش از تهران یه بلوز شلوارک خریدیم روزی چند بار فقط نگاهش میکنم 

سفرمون زیاد طول نمیکشه ۱ شنبه برمیگردیم اصلا تمایلی برای رفتن به شرکت و دیدن همکارای قبلی ندارم آقای ب.که از الان گفته باید دوباره بریم باغ پرندگان

خلاصه عازم سفرم و کلی کار دارم

دوبار زبان خوندن رو شروع کردم

یه جورایی از کتاب خوندن خسته شدم رفتم سراغ کتابخونه و کتابای headway رو پیدا کردم رنگ سبذش رو خونده بودم رنگ قرمز هم تا درس 5 از درس 6 شروع کردم چقدر شیرین و دلچسب بود با حل تمریانش دقیقا دو ساعت طول کشید خیلی خوب بود و کلی انرزی گرفتم هرچند تاریخ خرید کتاب سال 87 بود و کلی خاطره برام زنده شد یادش به خیر اینا رو میخوندم اگه سفر خارجه رفتم بلد باشم دو کلمه بشنوم و بگم (بیخیال)الان اونقدر انرژی بم داده که نمیخوام با این فکرا خرابش کنم فردا هم سی دی رو نصب میکنم و تمرانم رو چک میکنم 


از هر در سخنی

دوباره سرما خوردم حساب که میکنم هنوزاز سرما خوردگی قبلی یه ماهم نگذشته ولی این بار سختتر دیروز تا دم مرگ رفتم تو عالم هپروت بودم یاد حرف محبوب افتادم که یاد میگیری برای خودت سوپ درست کنی ولی سبزی نداشتیم بیخیال سبزی شدم اصلا یادم نمیاد کی هویج و سیب زمینی خورد کرده بودم ریخته بودم تو مرغی که داشت میپخت فقط یادمه بیدارکه شدم سرم رو میز آشپزخونه بود و ساعت 2 وای خدایا تمام آب سوپ تومو شده بود همون موقع آقای ب. اومد خندید و گفت سوپه یا استانمبولی خودم که تازه دیدم دارم چی میخورم خندم گرفت راست میگفت اینقدررشته سوپ ریخته بود آبشم که تموم شده بود عین استامبولی بود ولی خیلی خوش مزه بود حداقل برای من که گلو درد داشتم تمام شب حالم بد بود ولی الان بهترم فقط آبشار نیاگارا قطع نمیشه

کتاب از دل گریخته ها تموم شد کتاب سهم من هم تموم شد یه کتاب دیگه دارم کوزه بشکسته هرچند آقای ب.کلی کتاب برام دانلود کرده اوورده ولی سختمه با لپ تاب کتاب بخونم

فردا 26اردیبهشته درست 10 سال پیش گواهینامه گرفتیم من و الی با هم چقدر خوشحال بودیم افسر 4 نفررو صدا زد الی نفر آخر بود و من تو 4 نفر بعدی الی اومد ما رو سوار کرد طبق معمول بدون اینکه حواسش باشه طرفی که داره در موردش حرف میزنه بغل دستشه سرش رو از پنجره اوورد بیرون و همینطور که جلوی پای ما پارک میکرد داد زد ندا این اینقدر خوبه حالیش نیست چی امتحان میگیره از من که هیچی نگرفت نه دور دو فرمون و نه ال

بعد هم که خواست پیاده شه از افسر خواست تا دوباره با ما باشه فکر کنم من پروه آخر بودم ولی افسر نامردی نکرد از من هم ال گرفت هم دور دو فرمون خلاصه هردو قبول شدیم چه ذوقی انگار دنیا رو فتح کردیم

الی

بله؟

تا دو ساله دیگه که اعتبارش تموم شه یعنی ما رانندگی کردیم؟

آره چرا که نه

ولی من هیچوقت رانندگی نکردم هیچوقت .سعید به الی ماشین میداد ولی من تو حسرت یه دنده یک بود م شاید حق با اون بود ولی یه تعارف خشک و خالی هم نکرد دانشجو که بودم سال 82 بود آره.همینطوری رفتم با مربیمون ساعت گرفتم یه کمی رانندگی کنم دو سه سال پیش هم خیلی مصمم بودم برای خرید ماشین و اساسی رفتم کلاس و برام چندتا ماشین پیدا شد ولی نخریدم گفتم استهلاک داره پولام حیفی (تنم به تن اصفهانیا خورده بود :)ولی الان خوشحالم چون در غیر اینصورت نمیتونسیتم ساوه خونه بخریم

ولی هیچوقت به آقای ب.نگفتم بهم ماشین بده چون میدونم ماشینشو خیلی دوست داره و دلم نمیخواد بخاطر جوابش بینمون شکر آب بشه یه بار تو شوخی بهش گفتم میگه صفحه کلاجش خرابه ولی میدونم الکی میگه حالا برای اینکه بزاره به حساب بلد نبودن من تو جاده قدیم ساوه تهران که پر از تریلیه میگه ندا من خسته شدم تو بیا بشین!!!!!!

یه روز تعریف از این بود که همه خانماباید رانندگی بلد باشن( هرچند تمام دخترا و خانمای فامیلشون ماشین از خودشون دارن چه برسه به راننده بودن عین گرگ تو تهرون رانندگی میکنن )بالاخره شبی نصفه شبی شاید شوهرشون حالش بد شد خواستن برسونن به بیمارستان خیلی بده که خانمش نتونه کمک شوهرش کنه .منم با صدای بلند گفتم مردی که ماشین به خانمش نده همون بهتر که از مریضی بمیره


راستی مامانم رفته کربلا الان اس ام اس زد مسجد کوفه بود