نمیدونم چرا همش به یاد روزای خوب بچگی هستم شاید کم بودن کارامو و داشتن وقت آزاد شایدم دیدن خوابای رنگارنگی که هر شب میبینم و همش تو اون روزا هستم نمیدونم در کل ذهن درگیر و نا آرومی دارم آقای ب همش بهم میگه به چی فکر میکنی تازه میفهمم رفته بودم تو فکر و خیال
نمیدونم اینجا چی داره چرا من همش به یاد شهر کوچیکمونم شاید آسمونش شاید هواش شاید صدای اذونی که از حسینیه کنار خونمون وقت نماز میاد نمیدونم هرچی هست من دیگه اون ندا نیستم روحم سردرگمه امروز رفتم روزنامه سلامت خریدم یادش بخیر سر کا ر آنلاین میخوندمش خوب سرگرمیه برای من تا بیام بخونمش هفته بعدی شده و یکی دیگه
هنوز تنهایی بیرون نرفتم با اینکه اینجا شهر کوچیکیه ولی هنوز بلدش نشدم با ماشین یاد نمیگیرم باید یه بار خودم پیاده برم کتاب خاطرات یک مغ از پایولو دارم میخونم خیلی وقت پیش قبل از عروسی خریده بودمش کتاب خوبیه خیلی ذهنم رو داره به خیلی چیزا عوض میکنه
دیشب تغییر دکوراسین دادیم تلویزیون رو اووردیم این طرف و دو تا از موبلا دقیقا رفت جلوی آکواریوم یه اکواریوم خوشگل و بزرگ تایادمه و بچه بودم هر وقت خونه خالم اینا میرفتیم آقای ب . آکواریوم داشت الانم یه اکواریوم بزرگ و خوشگل با میز ام دی اف و ۳۶ عدد ماهی رنگارنگ داریم میگه هر چی بهش بیشتر نگاه کنی به آرامش بیشتری میرسی واقعا همین طوره یا اون از شدت علاقش این تصور رو داره؟
هر چیزی که آدم رو از توی افکار رنگارنگ خودش بکشه بیرون آرامش دهنده است
تو وقتی غرق تماشای ماهی ها میشی دیگه به خودت و خاطراتت و درگیری های ذهنی خودت فکر نمی کنی برای همین آرامش پیدا می کنی
یوگا و مدیتیشن هم همین خاصیت رو داره چون تمرکز انسان از ذهنش منحرف میشه و ذهن آرام میشه.
استاد یوگا میگه: ذهن مثل اسب سرکشیه که بخوای رامش کنی مرتب به این ور و اونور می پره مهم اینه که تو افسار بهش ببندی و سوارش بشی و هر دفه خواست بپره افسارش رو بکشی و رامش کنی و از این کار خسته نشی.
در واقع انرژی آدم اونجائی میره که ذهن روش متمرکز می شه دیدی یه وقتهائی که مریض هستی و سردرد داری اگه پاشی و به یه کار دیگه مشغول بشی و ذهنت رو از سردرد به اون کار مشغول کنی رفته رفته سردرد هم تسکین پیدا می کنه؟
به نظرم تمام اون خاطراتی که به ذهن می آد رو روی کاغذ بنویس و بعد هم پاره اش کن تا خیالت راحت بشه و دیگه درگیرشون نباشی. با اینکار خاطرات از یادت نمیرند بلکه دست از سرت بر می دارند وهر وقت که تو بخوای به سراغشون میری نه هروقت که اونا دلشون بخواد:)
من هم ماهی های عیدو هنوز دارم و خیلی دوستشون دارم اولین کاری که صبح می کنم غذا دادن به اونهاست و بعد هم کلی تماشاشون می کنم تا بخورن:))))
کتاب بخون حسابی.کتابهای جدیدی گرفتم از مسعود بهنود.خیلی زیبا هستن مثل بقیه کتابهاش.اگر نخوندی ؛کوزه بشکسته؛ و ؛از دل گریخته ها؛ و ؛خانوم؛ رو بگیر و بخون..لذت میبری از سطر سطرش.
ماهی رو من هیچ وقت دوست نداشتم.شاید چون اگر آکواریومشون کثیف بشه اعصابم خراب میشه.باید تند تند آبشون عوض بشه.ولی هر چیزی میتونه بهت آرامش بده.باید عاشقش باشی و بخوای
خودمم فکر میکنم الان یه فرصت خیلی خوبه برای کتاب خوندن چون مدتها در کمین همچین لحظه ای بودم بیشتر دلم میخواد کتابایی بخونم که دیدک رو به این دنیا و همه چیزای توش بهتر و قشنگتر کنه نمیدونم میخوام سبک بشم کتابی سراغ داری بهم معرفی کنی؟
سلام عزیزم . چقدر خوشحالم که دوباره می نویسی و چقدر خوشحالم که از لابلای این خطوط آرامش و شادی را می خوانم . یک سال اول زندگی مشترک روزهای سختی است ... روزهای شناخت واقعی ٬ زیر یک سقف مشرک ولی من می دانم که تو با درایت و سیاست زنانه ات همه چیز را به خوبی روبراه می کنی . گذشته را فراموش کن و در لحظه حال زندگی کن که این لحظه هدیه ناب پروردگار متعال است . از بودن در کنار مرد زندگیت لذت ببر و بگذار عشق تو را بسوی خوشبختی که حق مسلم توست هدایت کند . دوستت دارم و از شنیدن خبر عروسیت خیلی شاد هستم .
اجازه می دهی وبلاگت را لینک کنم ؟
سلام
من هنوز روزهای سختی رو ندیدم شاید زوده شاید هم چون در کل سطح خانوادگی و فرهننگی من و آقای ب در حد همه مشکلات کمتره ولی در کل روزای خوبیه بدون مشکل یا تفاوت نظر و اخلاق البته ناگفته نمونه که آقای ب فوق العاده مهربونه
گذشته های دور ه دور که ریشه در کودکیم داره از وقتی پا گذاشتم به اینجا مثل یه آتشفشان فوران کرده و رهام نمیکنه
منم شما رو دوست دارم و بااینکه اصلا ندیدمتون . از اینجا دور هستید ولی همیشه به یادتونم
با کمل میل