تو مغز من چی میگذره؟؟؟

امروز آقای ب.عصر کاره ولی به جای یکی از همکاراش صبح هم رفته 5 صبح که رفته 10 شب میاد البته فردا هم همینطور

بعضی وقتا اینهمه وقت تنهایی لازمه آدم به کارای عقب موندش میرسه جاتون خالی از صبح دارم بادمجون سرخ میکنم در کنارش هم کتاب میخونم کتاب از دل گریختگان کتاب قشنگیه

تصمیم دارم بعدش بشینم سیر دل قران بخونم خیلی وقته نخوندم یه شب خواب آقاجانم رو دیدم گفت باهات قهرم منو فراموش کردی راست میگه بعد از فوتش هرروز براش قران میخوندم ولی الان ...

دیروز زنگ زدم به دختر عموم میگم هوا چطوره میپه عالی و خنک

خدایا یاد اون یخی هوا که به صورتم میخورد میفتم اون درختای سبز اون آسمون آبس اون صدای دارکوبا اون صدای باد لای شاخه ها اون اذون دو ظهر کاش اونجا بودم کاش ا.نجا زندگی میکردم

وقتی خودت تنهایی چه راحتی نه شام میخواد درست کنی نه ناهار

از چشمی در نگاه میکنم خانمای همسایه جلسه دارن با هم شروع کردن به صحبت هرکس از نرده طبقه خودش آویزون شده با هیچکدومشون آشنا نشدم مامانم و مامان آقای ب. همش میگن برو باهاشون دوست شو برای شبی نصفه شبی که تنهایی خوبه ولی خیلی فضولن دلم نمیخواد این خلوتم رو به هم بزنن نمیدونم ولی این چشمی هم چیز خوبیه ها مثلا بدون اینکه با کسی آشنا بشم میدونم تو هر طبقه کیا هستن با چند تا بچه .چه نتیجه ای میگیریم ؟اینکه خودمم فضولم البته نه این برمیگرده به گذشته ی من خصلت همه ی مردم شهرگوچیکمون همینه

چی دارم مینویسم خودمم نمیدونم باید ببخشید این نوشته ها تراوشات یه ذهن خستس هرگوشش یه خبره :))))

البته این روزا فقط دلم میخواد برای این وقتای تنهاییم یه اطلس جغرافیایی داشتم تا اون ور آبا رو خوب میدیدم آرزوی رفتن که دیگه محال شد حداقل توی نقشه ببینم

مهمون داری هم عالمی داره

امشب آقای ب . شب کاره ولی بر خلاف همه شبکاریهاش تنها نیستم .جای همگی خالی اون هفته رفتیم کاشان خیلی خوش گذشت هرچند الی که گچ پاشو باز کرده بود و پا درد داشت و نی نیش هم نا آرومی میکرد ولی خوش گذشت دیدن خونه های تاریخی یه حمام فوق العاده قشنگ و قدیمی رفتن به قمصر و دیدن گلاب گیری و آبشار فوق العاده نیاسر و تپه های سیلک که کاشان قدیم بود و مربوط به 5000 سال پیش خلاصه خوش گذشت دو روز بعد با مامان و مامان بزرگم اومدیم خونه ما فرداش هم مامان و بابای آقای ب. اومدن و الان همه اینجان دیروز هم دایی جانم و خانمش که میشه خاله آقای ب. اینجا بودن و من رسما اولین مهمون داری رو کردم چون دلم میخواست همه کارارو خودم بکنم از یه طرفم نمیدونستم به حرف مامان گوش بدم یا خاله گفتم نمیخوام کمکم کنید که گویا خیلی براشون گرون تموم شد:)

الی برام سه تا کتاب خریده ولی فعلا ببینم امتحان ا.م.و.ش.و.پ.ر.و.رش پی میشه تا بعد

اصلا یادم رفت اومده بود چی بنویسم ؟


آخ جووووووووووووووووووووووووووووون ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن

امروز بعد از مدتها، تنهایی از خونه زدم بیرون .حال خوبی هم ندارم سرما خوردم و گلو درد داره خفم میکنه همینطور پیاده رفتم تا ببینم دور و برم چه خبره حالم خیلی بهتر شد انگار هوا که بهم خورد کلی روحیه گرفتم تا نزدیک مرکز خرید رفتم ولی دیگه مرکز خرید نرفتم .دیدم نه بابا اونقدام که فکرش رو میکردم اینجام بد نیست برا خودش شهریه سر راهم کلی مغازه بود یه مجله موفقیت خریدم به یاد اون روزا که هر ماه مشتری پرو پا قرصش بودم الان شده دو هفته نامه از داروخونه هم قرص و کپسولایی که الی تلفنی تجویز کرده بود خریدم از وقتی اومدم خونه پای مجله هستم آخه آقای ب. هم عصر کار بود هم شب کار :(

قراره به زودی الی و بچه نازنازیشو ببینم البته با مامان و مامان بزرگم

به الی سفارش کتابایی که یک دسته گل بنفشه معرفی کرده رو دادم تا برام بخره یعن یالان دیگه خریده آخ جووووووووووووووووووووووووووووون ن ن  ن ن ن ن  ن ن ن ن ن ن  ن


ولی خیلی سخته تو شهر غریب یکی نباشه وقت مریضیت یه کاسه سوپ بده دستت:(